چگونه با فضانوردان، دانشمندان و میلیاردرها مصاحبه کردم

چگونه با فضانوردان، دانشمندان و میلیاردرها مصاحبه کردم

تاریخ انتشار:

چگونه با فضانوردان، دانشمندان و میلیاردرها مصاحبه کردم

سفر به فضا و مصاحبه با فضانوردان

اخیراً داستانی درباره سفر هیجان‌انگیز فضاپیمای استارلاینر به ایستگاه فضایی بین‌المللی در تابستان گذشته نوشتم. این داستان عمدتاً بر اساس مصاحبه‌ای با فرمانده این مأموریت، فضانورد ناسا، باچ ویل‌موره بود.

شرح او از مشکلات موتورهای استارلاینر و تلاش‌های ناامیدکننده‌اش برای حفظ مسیر پرواز، بسیار جذاب بود. پس از انتشار این داستان، بسیاری از خوانندگان، افراد در شبکه‌های اجتماعی و دوستان واقعی‌ام به خاطر انجام یک مصاحبه عالی به من تبریک گفتند. اما راستش این بود که تقریباً تمام این موفقیت به ویل‌موره برمی‌گردد.

به طور کلی، وقتی وارد اتاق شدم، او آماده صحبت بود. مطمئن نیستم که آیا ویل‌موره به طور خاص منتظر من بود تا با او صحبت کند، اما او به وضوح می‌خواست با کسی درباره تجربیاتش در فضاپیمای استارلاینر صحبت کند و او من را انتخاب کرد.

پس آیا این شانس بود؟ به این موضوع فکر کرده‌ام. به عنوان یک مصاحبه‌کننده، قطعاً قدرت عاطفی برخی از بزرگ‌ترین مصاحبه‌کنندگان تلویزیونی را ندارم که استادان تقابل و درام هستند. طبیعت من این است که تا حد امکان از تقابل دوری کنم. اما آنچه که در کنار من است، تجربه‌ای بیش از ۲۵ سال و همچنین آمادگی است. من همچنین به طور واقعی و کاملاً به فضا علاقه‌مند هستم و به طور تصادفی، این ارزش‌ها نیز مهم هستند.

مصاحبه کردن یک هنر است

مصاحبه کردن یک هنر است که به راحتی آموخته نمی‌شود. در طول کارم، لحظات خنده‌دار، آموزنده و شرم‌آور زیادی را تجربه کرده‌ام. بدون اینکه بخواهم خودم را متکبر یا خودشیفته نشان دهم، فکر کردم شاید جالب باشد که برخی از این داستان‌ها را به اشتراک بگذارم تا شما واقعاً درک کنید که در سمت دیگر نوار کاست چه می‌گذرد.

مارس ۲۰۰۳: استیون هاوکینگ

من فقط چند سال به عنوان یک خبرنگار حرفه‌ای در روزنامه هیوستون کرونیکل کار کرده بودم (و به عنوان نویسنده علمی روزنامه حتی کمتر) که فرصت مصاحبه با استیون هاوکینگ به من رسید.

چه موفقیتی! او تنها مشهورترین دانشمند زنده جهان بود و به دعوت یک میلیاردر محلی به نام جورج میچل به تگزاس آمده بود. میچل، که یک سرمایه‌گذار و صنعت‌گر نفت بود، در گالوستون در سواحل شمالی تگزاس بزرگ شده بود و در دوران کودکی به ستاره‌ها نگاه می‌کرد. او مهندسی نفت را مطالعه کرده و بعداً به توسعه روش بحث‌برانگیز شکستن سنگ (فرکینگ) پرداخته بود. در سال‌های پایانی زندگی‌اش، میچل بخشی از ثروت خود را صرف علایق جوانی‌اش، از جمله نجوم و اخترفیزیک کرد. این شامل دعوت از هاوکینگ به تگزاس بیش از شش بار در دهه ۱۹۹۰ و اوایل ۲۰۰۰ بود.

Inside NASA's rare Moon rocks vault (2016)

برای مصاحبه با هاوکینگ، باید سوالات را از قبل ارسال می‌کردند. این به این دلیل بود که هاوکینگ به بیماری لو گرینگ مبتلا بود و در سال ۱۹۸۵ توانایی صحبت کردن را از دست داده بود. کامپیوتری که به صندلی چرخدار او متصل بود، حروف و صداها را به ترتیب نشان می‌داد و هاوکینگ با فشردن یک دکمه انتخاب می‌کرد و کلمات و سپس جملات را تشکیل می‌داد که به یک سینتی‌سایزر صوتی ارسال می‌شد. برای پاسخ‌های غیرآماده، تشکیل یک جمله چند دقیقه زمان می‌برد.

سوالاتی که باید بپرسم

چه سوالاتی باید از او می‌پرسیدم؟ من درک مناسبی از نجوم داشتم و در مقطع کارشناسی در این رشته تحصیل کرده بودم. اما خوانندگان یک روزنامه مترو به ثابت‌ها یا شعاع شوارزشیلد علاقه‌ای نداشتند. به هر حال از او درباره کشفیات اخیر تابش زمینه کیهانی سوال کردم. شاید ماندگارترین پاسخ او درباره جنگ در عراق بود، موضوعی برجسته در آن زمان. او گفت: "خروج از عراق بسیار دشوارتر از ورود به آن خواهد بود." او درست می‌گفت.

وقتی در دانشگاه تگزاس A&M او را ملاقات کردم، هاوکینگ با ادب و احترام بود. او به چند سوال به صورت حضوری پاسخ داد. اما واقعاً، این وضعیت awkward بود. زمان هاوکینگ بر روی زمین محدود بود و سلامتی‌اش رو به افول بود، بنابراین حتی تشکیل پاسخ‌های کوتاه زمان زیادی می‌برد. فقط می‌توانم تصور کنم که او چقدر از این کار ارتباطی ناامید شده بود، کاری که اکثر انسان‌ها آن را بدیهی می‌دانند، به خصوص چون او ذهنی درخشان و ایده‌های عمیق زیادی برای به اشتراک گذاشتن داشت. و من اینجا بودم، با سوالات بی‌معنی‌ام، زمان او را می‌دزدیدم. در آن لحظه، از خودم می‌پرسیدم آیا باید به او خیره شوم در حالی که او پاسخ را می‌نوشت؟ آیا باید نگاه را برگردانم؟ واقعاً احساس می‌کردم که شایسته نیستم.

در نهایت، همه چیز خوب بود. من حتی چند بار دیگر هاوکینگ را ملاقات کردم، از جمله در یک شام به یاد ماندنی در مزرعه میچل در شمال هیوستون که ده‌ها هزار هکتار وسعت داشت. چند نفر از درخشان‌ترین فیزیکدانان نظری جهان آنجا بودند. ما همه دور هم نشسته بودیم و صحبت می‌کردیم و هاوکینگ به طور دوره‌ای با پاسخی به چیزی که قبلاً مطرح شده بود، وارد بحث می‌شد. در آن شب، میچل و هاوکینگ یک سواری با کالسکه در اطراف زمین داشتند. تعجب می‌کنم که درباره چه چیزی صحبت کردند؟

بهار ۲۰۱۱: جین گودال و سیلوی ائیرل

تا این زمان، من تقریباً یک دهه درباره علم در کرونیکل نوشته بودم. در اوایل سال، فرصت مصاحبه با دانشمند معروف شامپانزه‌ها، جین گودال و یکی از پیشگامان اقیانوس‌شناسی، سیلوی ائیرل را داشتم. هر دو به هیوستون آمده بودند تا درباره تحقیقات و علاقه‌شان به حفاظت از محیط زیست صحبت کنند.

من قبل از بازدیدش با گودال به صورت تلفنی صحبت کردم و او بسیار خوش‌برخورد و باوقار بود. در آن زمان، گودال ۷۶ ساله بود و به مدت پنج دهه در پارک ملی گومبه استریم در تانزانیا به مطالعه شامپانزه‌ها پرداخته بود. وقتی به سوالاتی که پرسیدم نگاه می‌کنم، چندان بد نیستند. فقط بسیار ابتدایی هستند. او به هر حال پاسخ‌های عالی داد. اما تنها به اندازه‌ای که می‌توان با یک فرد از طریق تلفن (یا زوم، در حال حاضر) شیمی ایجاد کرد، وجود دارد. بودن در کنار فرد واقعاً در مصاحبه کردن اهمیت دارد زیرا می‌توانید نشانه‌ها را بخوانید و راحت‌تر می‌دانید که چه زمانی باید یک وقفه را بگذارید. سطح راحتی بالاتر است. وقتی با کسی صحبت می‌کنید که چندان او را نمی‌شناسید، ایجاد یک سطح ابتدایی از راحتی برای برقراری ارتباط بسیار مهم است.

George Mitchell and Stephen Hawking during a Texas visit.

چند ماه بعد، من به صورت حضوری با ائیرل در موزه علوم طبیعی هیوستون صحبت کردم. دختر بزرگترم، که آن زمان ۹ ساله بود، را با خود بردم زیرا می‌خواستم او در شب بعدی صحبت‌های ائیرل را بشنود. این تصمیم به طرز خوش‌شانسی برای چند دلیل مختلف خوب بود. اول، فرزندم از ائیرل الهام گرفت تا به تحصیل در زیست‌شناسی دریایی بپردازد. و به طور فوری‌تر، وجود یک دختر ۹ ساله کنجکاو به سرعت ائیرل را به مصاحبه گرم کرد. ما درباره بسیاری از موضوعات فراتر از اقیانوس‌شناسی بحث کردیم.

یادگیری از تجربیات

نتیجه این است که من در سال ۲۰۱۱ مصاحبه‌کننده‌ای نسبتاً معمولی باقی ماندم. این تا حدی به این دلیل بود که من تخصص عمیقی در شامپانزه‌ها یا اقیانوس‌شناسی نداشتم. و این من را به یک کلید دیگر برای یک مصاحبه خوب و ایجاد ارتباط می‌رساند. اگر شخصی شما را بشناسد، عالی است، اما حتی اگر او شما را نشناسد، می‌توانید با نشان دادن علاقه واقعی یا نشان دادن دانش عمیق خود درباره یک موضوع، بر این مشکل غلبه کنید. من به زودی این را یاد می‌گیرم وقتی که شروع به پوشش فضا به طور انحصاری‌تر کردم و صنعت و بازیگران کلیدی آن را بهتر شناختم.

سپتامبر ۲۰۱۴: اسکات کلی

برای روشن شدن، این مصاحبه چندان جدی نبود. اما داستان جالبی است.

من بیشتر سال ۲۰۱۴ را بر روی فضا برای هیوستون کرونیکل متمرکز کرده بودم. ایده یک سری عمیق درباره وضعیت ناامیدکننده برنامه پرواز انسانی ناسا را پیشنهاد دادم که در نهایت "آواره" نامیده شد. با غوطه‌ور شدن در پرواز فضایی به مدت چندین ماه، به یک علاقه به این موضوع پی بردم و دانستم که نوشتن درباره فضا چیزی است که می‌خواهم برای بقیه عمرم انجام دهم. من ۴۰ ساله بودم، بنابراین زمان آن رسیده بود که هدفم را پیدا کنم.

به عنوان بخشی از این سری، من به قزاقستان سفر کردم با یک عکاس از کرونیکل، اسمایلی پول. او فردی فوق‌العاده بود که در صحبت کردن با منابع قوی بود و این چیزی بود که من، به عنوان یک درون‌گرا، نداشتم. در طول سفر ۱۳ روزه به روسیه و قزاقستان، ما با یک خبرنگار از اسکوایر به نام کریس جونز سفر کردیم که در حال کار بر روی یک پروژه طولانی درباره فضانورد ناسا، اسکات کلی بود. کلی در آن زمان در حال آموزش برای یک مأموریت یک ساله به ایستگاه فضایی بین‌المللی بود و او یک شخصیت بزرگ بود.

جونز یک داستان‌گو فوق‌العاده و نویسنده‌ای بهتر بود—کلمات او، خدای من. ما در طول آن دو هفته بسیار خوش گذراندیم، با هم آبجو، ودکا و غذای قزاقی خوردیم. نقطه اوج سفر، دیدن پرتاب مأموریت Soyuz TMA-14M از پایگاه فضایی بایکونور بود. کلی فضانورد پشتیبان ناسا برای این پرواز بود، بنابراین او در قرنطینه در کنار فضانورد اصلی مأموریت بود. (این فضانورد باچ ویل‌موره بود، همانطور که معلوم شد). پرتاب، از کمی بیش از یک کیلومتر دورتر، هنوز هم شگفت‌انگیزترین لحظه پرواز فضایی بود که من هرگز به صورت حضوری مشاهده کرده‌ام. مانند این بود که، ای خدای من، موشک درست بالای سر شما بود.

شب بعد از پرتاب

بلافاصله پس از پرتاب، که در ساعت ۱:۲۵ بامداد به وقت محلی انجام شد، کلی از قرنطینه آزاد شد. این باید بسیار آزادکننده بوده باشد زیرا او به سمت بار در هتل بایکونور، بهترین مکان تفریحی در این شهر کوچک دوران شوروی، رفت. جونز، پول و من در هتلی دیگر اقامت داشتیم. جونز پیامی از کلی دریافت کرد که ما را به ملاقات در بار دعوت کرده بود. نگهبانان ناسا با این موضوع راحت نبودند، زیرا آخرین چیزی که می‌خواستند این بود که فضانوردان به عنوان افرادی غیر از افراد تیزهوش و باهوش که بهترین‌های بهترین را نمایندگی می‌کنند، معرفی شوند. اما این دعوت خیلی خوب بود که نتوانستیم آن را رد کنیم.

وقتی به بار رسیدیم، کلی و همراهش، فرمانده پرواز آینده‌اش، گنادی پادالکا، چندین ویسکی نوشیده بودند. ما سه نفر در مقابل کلی و پادالکا نشسته بودیم و همانطور که در ساعت ۳ صبح در بایکونور معمول است، شروع به نوشیدن کردیم. فضانوردان داستان‌ها را رد و بدل کرده و درباره موضوعات مختلف صحبت می‌کردند. در یک نقطه، جونز دفتر یادداشتش را درآورد و گفت که چند سوال دارد. به این، کلی با حرارت پاسخ داد: "چه کار احمقانه‌ای می‌کنی؟"

به نظر می‌رسید که ما ظاهراً مصاحبه‌ای انجام نمی‌دهیم. خوب، تا امروز حداقل.

ما برای یک ساعت دیگر نوشیدیم و صحبت کردیم و این تجربه فوق‌العاده‌ای بود. در آن زمان، کلی احتمالاً مشهورترین فضانورد فعال آمریکایی بود و من در حال نوشیدن ویسکی با او بودم بلافاصله پس از اینکه موشکی را از همان نقطه‌ای که شوروی‌ها عصر فضایی را شش دهه پیش آغاز کردند، مشاهده کردم. در retrospect، این درس خوبی بود که بهترین مصاحبه‌ها اغلب واقعاً مصاحبه نیستند. برای به دست آوردن اطلاعات خوب، شما باید روابطی با مردم ایجاد کنید و این کار را با صحبت کردن با آنها به صورت شخصی، بدون میکروفون و اغلب با الکل انجام دهید.

اسکات کلی واقعاً برای آن شب عالی بود.

سپتامبر ۲۰۱۹: ایلان ماسک

من در طول سال‌ها چندین بار با ایلان ماسک صحبت کرده‌ام، اما هیچ‌کدام به یادماندنی‌تر از یک مصاحبه طولانی که برای کتاب اولم درباره اسپیس‌اکس، به نام "پرواز" انجام دادم، نبود. آن تابستان، چندین بار به مقر اسپیس‌اکس در هاوتورن، کالیفرنیا سفر کردم، با کارمندان اولیه شرکت مصاحبه کردم و در جلسات در اتاق کنفرانس ماسک با تیم‌های مختلف شرکت کردم. زیرا اسپیس‌اکس شرکتی بسیار بسته است، دیدن اینکه چگونه کارها انجام می‌شود، جالب بود.

President Barack Obama talks with Dr. Sylvia Earle during a visit to Midway Atoll on September 1, 2016.

شایان ذکر است که این همه چند ماه قبل از شروع پاندمی COVID-19 اتفاق افتاد. به نوعی، ماسک همان شخصی است که قبل از شیوع بیماری بود. اما از جهات دیگر، او به شدت متفاوت است و اقدامات و سخنانش بسیار سیاسی و جنجالی‌تر شده است.

به هر حال، قرار بود روز جمعه در پایان یکی از این سفرها با ماسک مصاحبه کنم. مانند همیشه، ماسک دیر کرد. در نهایت، دستیارش پیامک زد و گفت که مشکلی پیش آمده است. او بسیار متاسف بود، اما باید مصاحبه را بعداً انجام دهیم. من به هتل برگشتم و ناامید بودم. صبح روز بعد پرواز زودهنگامی به هیوستون داشتم. اما بعد از حدود یک ساعت، دستیار دوباره به من پیام داد. ماسک باید به جنوب تگزاس سفر می‌کرد تا برنامه استارشیپ را پیش ببرد. آیا می‌خواستم با او سفر کنم و مصاحبه را در هواپیما انجام دهم؟

وقتی روز بعد بر روی جت خصوصی‌اش نشستم، ذهنم در هم و برهم بود. هیچ‌کس دیگر در هواپیما نبود جز ماسک، سه پسرش (سه قلوها، آن زمان ۱۳ ساله) و دو نگهبان، و من. وقتی ماسک در حال خوب باشد، مصاحبه می‌تواند لذت‌بخش باشد. او شوخ‌طبع، تیزهوش و داستان‌گو است. وقتی ماسک در حال بد باشد، خوب، مصاحبه معمولاً غیرمولد است. بنابراین نگران بودم. اگر ماسک در حال بد باشد چه؟ این می‌تواند سه و نیم ساعت فوق‌العاده awkward در جت کوچک باشد.

دو تسلا به سمت هواپیما آمدند، اولی که ماسک پسرانش را می‌راند و دومی با دو نگهبان. ماسک با قدم‌های بلند به جت وارد شد، مرا دید و گفت که نمی‌دانست من قرار است در هواپیما باشم. (شروع خوبی برای همه چیز!) ماسک سپس تلفنش را درآورد و مکالمه داغی درباره حفاری تونل‌ها آغاز کرد. در این مرحله، من به شدت آرزو می‌کردم که ناپدید شوم. فقط می‌خواستم در صندلی چرمی که حدود سه فوت از ماسک فاصله داشت، ذوب شوم.

پس از آن برای مصاحبه حال خوبی نبود.

با افزایش ارتفاع جت، مکالمه تلفنی بدتر شد، اما سپس ماسک ارتباطش را از دست داد. او تلفنش را کنار گذاشت و به من گفت که حالا می‌تواند صحبت کند. حال او، تقریباً به طرز جادویی، تغییر کرد. از آنجا که ما درباره روزهای اولیه اسپیس‌اکس در کوواجالین صحبت می‌کردیم، او پسرانش را جمع کرد تا درباره روزهای اولیه پدرشان بشنوند. مصاحبه به طرز شگفت‌انگیزی خوب پیش رفت و حداقل بخشی از دلیل آن این بود که من موضوع را به طور عمیق می‌شناختم، آماده بودم و به آن علاقه‌مند بودم. ما نزدیک به دو ساعت صحبت کردیم قبل از اینکه ماسک بپرسد آیا می‌تواند زمانی با پسرانش داشته باشد. آنها بقیه پرواز را به بازی‌های ویدیویی پرداختند و خوشحال بودند.

آوریل ۲۰۲۵: باچ ویل‌موره

وقتی فضانوردان در حال ضبط هستند، معمولاً به یک متن پایبندند. به عنوان یک خبرنگار، شما به سادگی نمی‌توانید چیز زیادی از آنها بگیرید. (گفت‌وگوهای غیررسمی کاملاً داستان متفاوتی است، البته، زیرا فضانوردان معمولاً افراد دلپذیر، خنده‌دار و جدی هستند.)

هفته گذشته، ده‌ها خبرنگار ۱۰ دقیقه زمان برای مصاحبه با ویل‌موره و به طور جداگانه، سونی ویلیامز داشتند. این اولین بار بود که آنها به طور عمیق با رسانه‌ها صحبت می‌کردند از زمان پرتاب استارلاینر و بازگشت به زمین با وسیله نقلیه کرو دراگون. در حالی که در انتظار صحبت با ویل‌موره و ویلیامز در بیرون استودیو A در مرکز فضایی جانسون بودم، شنیدم که ویل‌موره در حال اتمام یک مصاحبه با یک رسانه مستقر در تنسی، جایی که او از آنجا آمده است، بود. وقتی آنها به پایان رسیدند، افسر امور عمومی گفت که او فقط یک مصاحبه دیگر دارد و نام من را گفت. ویل‌موره چیزی شبیه به این گفت: "او خوب است، من منتظر صحبت با او بودم."

این نشانه خوبی بود. از تمام مصاحبه‌های آن روز، خوب بود که بدانم او می‌خواست با من صحبت کند. کار آسانی برای او این بود که به مدت ۱۰ دقیقه از "زبان فضانوردی" استفاده کند و سپس به خانه برود. من آخرین مصاحبه روز بودم.

در حالی که آماده می‌شدم تا با ویل‌موره و ویلیامز صحبت کنم، نمی‌خواستم سوالات واضحی بپرسم که آنها قبلاً بارها به آن پاسخ داده بودند. اگر بپرسید: "احساس شما از گذراندن نه ماه در فضا در حالی که انتظار یک سفر کوتاه را داشتید، چه بود؟"، پاسخ خسته‌کننده‌ای خواهید گرفت. به همین ترتیب، اگرچه پایان مأموریت به شدت سیاسی شده بود، دو فضانورد با تجربه ناسا قرار نبود روی آن مین بروند.

می‌خواستم به ریشه تمام این مشکلات، یعنی مشکلات سیستم پیشرانه استارلاینر برگردم. استراتژی من به سادگی این بود که بپرسم پرواز در داخل فضاپیما چه احساسی داشت. ویلیامز چند پاسخ خوب داد. اما ویل‌موره واقعاً در کنترل‌ها بود. و او به وضوح داستانی فوق‌العاده را برای نه ماه در دل داشت. زیرا وقتی از او درباره پرتاب و سپس درباره پرواز با استارلاینر پرسیدم، او بدون نیاز به تحریک زیاد، شروع به صحبت کرد.

نتیجه‌گیری

نمی‌دانم دقیقاً چرا ویل‌موره اینقدر با من صحبت کرد. ما به طور خاص نزدیک نیستیم و هرگز خارج از یک محیط رسمی ناسا با هم تعامل نداشته‌ایم. اما او از کار و علاقه‌ام به پرواز فضایی آگاه است. نه همه در آژانس فضایی از روزنامه‌نگاری من قدردانی می‌کنند، اما آنها می‌دانند که من به شدت به آنچه که انجام می‌دهند، علاقه‌مند هستم. آنها می‌دانند که من به ناسا و مرکز فضایی جانسون اهمیت می‌دهم. بنابراین من چند سوال هوشمندانه از ویل‌موره پرسیدم و او باید به من اعتماد کرده باشد که داستانش را به طور صادقانه و دقیق و با زمینه مناسب بیان کنم. من قطعاً بهترین تلاشم را کردم. پس از یک ربع قرن، به خوبی یاد گرفته‌ام که بهترین داستان‌های جنجالی بهترین شکل خود را بدون جنجال بیان می‌شوند.

حتی در حین صحبت، می‌دانستم که مصاحبه با ویل‌موره یکی از بهترین‌هایی است که هرگز انجام داده‌ام. یک دانشمند بزرگ به من گفت که بهترین احساس در دنیا، کشف یک چیز کوچک در آزمایشگاه و برای مدتی دانستن چیزی درباره دنیای طبیعی است که هیچ‌کس دیگری نمی‌داند. معادل آن برای من، انجام یک مصاحبه و دانستن این است که من طلا دارم. و برای مدتی کوتاه، قبل از اینکه آن را با دنیا به اشتراک بگذارم، آن قطعه کوچک طلا فقط برای من است.

اما به شما می‌گویم که. حتی بیشتر از آن، لذت‌بخش است که راز را فاش کنید. بهترین بخش روزنامه‌نگاری جمع‌آوری اطلاعات نیست. بلکه به اشتراک گذاشتن آن اطلاعات با دنیا است.

منبع:Ars Technica
در حال بارگذاری نظرات...
نظر شما:
0/800